به گزارش کیوسک خبر، در بیشتر موارد وقتی صحبت از کار کودک میشود، تنها کودکان خیابانی را در تعریف کودک کار در نظر میآورند، اما بسیاری از کودکان کار خارج از خیابانها و در کارگاهها، ساختمانها و حتی منازل مشغول به کار هستند.
این کودکان به دلیل وجود شرایط خانوادگی، اجتماعی و مشکلات عدیدهی اقتصادی مجبور هستند تا ساعاتی از عمر خود را در شبانهروز به کار کردن در کارخانهها، کارگاهها و ساختمانها بگذرانند. بسیاری از این کودکان کمک خرج خانواده هستند و اگر این کودکان کار نکنند، خانواده در تامین مخارج خانه ناتوان خواهد بود.
با تعدادی از این کودکان و نوجوانان که در کارگاهها و مغازهها مشغول فعالیت هستند درباره شرایط شغلیشان و آرزوهایشان گفتوگو کردیم، که در زیر میخوانید:
هرچقدر هم کار کنم، باز هم از نظر صاحبکارم کم است
اگر چند دقیقهای برای استراحت بنشینم به من میگویند، چقدر استراحت میکنی چرا اینقدر تنبلی میکنی! در حالی که من هم پا به پای بقیه کار میکنم و حتی گاهی اوقات بیشتر از آنها. برای صاحبکارم هم هر چقدر کار کنیم، باز کم است و مدام غر میزند که چرا کم کار میکنید. گاهی اوقات مانند برده با ما رفتار میکند و این من را خیلی آزار میدهد.
مریم ۱۶ سال دارد و به همراه برادرش در یک کارگاه خیاطی در یکی از محلات جنوبی شهر تهران کار میکند، به گفته خودش حدود دو ماهی است که به واسطه برادرش این کار را پیدا کرده و الان در اینجا مشغول به کار است.
وی درباره وضعیت شغلیاش در این کارگاه خیاطی میگوید: من کارم وسط کاری است، یعنی کارهای بستهبندی و نخزنی را انجام میدهم. از حدود ساعت ۸ و نیم صبح تا ۷ شب سرکاریم و در پایان هر هفته حدود ۶۰۰ تومان میگیریم.
او که تا کلاس چهارم دبستان درس خوانده درباره وضعیت تحصیلیاش میگوید: دوباره درسم را شروع کردهام، البته در این مدت که کرونا بوده به صورت مجازی درس میخواندم، اما قصد دارم ادامه تحصیل بدهم و اگر فرصتی پیدا کنم، فوتبالیست شوم اگرچه پدر و برادر بزرگترم به شدت با این موضوع مخالف هستند، اما من دوست دارم فوتبال بازی کنم.
به گفته مریم او پیش از این که در کارگاه مشغول به کار شود در خیابان به همراه پدرم دستفروشی میکرده و وقتی از وی درباره تفاوت این دو کار میپرسم، اینطور پاسخ میدهد: هر دو سختیهای خاص خودش را دارد. من از ۱۲ سالگی دستفروشی کردم کار سختی است، اما خب چارهای نداشتم و باید کار میکردم. آن موقع درآمدم را به خانوادهام میدادم، اما حدود یک سالی کار نکردم تا اینکه دوماه پیش به واسطه برادرم که خودش نیز در این کارگاه مشغول به کار است در اینجا مشغول شدم.
مریم در پاسخ به سوالم درباره اینکه آیا هنوز هم حقوقش را به والدینش میدهد با خنده میگوید: الان دیگر نه. پدرم دستفروش است و از عهده کرایه خانه هم بر نمیآید. یک روز هم به ما گفت خرجمان را نمیدهد و خودمان برویم و کار کنیم من هم دارم کار میکنیم، چرا باید حالا حقوقم را به پدرم بدهم؟
وی با ابراز نارضایتی از رفتار برخی از همکارانش در محل کار توضیح میدهد: اگر چند دقیقهای برای استراحت بنشینم به من میگویند، چقدر استراحت میکنی، چرا اینقدر تنبلی میکنی در حالی که من هم پا به پای آنها کار میکنم و حتی گاهی اوقات بیشتر از آنها کار میکنم. برای صاحبکارم هم هر چقدر کار کنیم باز کم است و مدام غر میزند که چرا کم کار میکنید. گاهی اوقات مانند برده با ما رفتار میکند و این مرا خیلی آزار میدهد.
این دختر نوجوان در پاسخ به این سوال که چه آرزویی دارد، میگوید: دوست داشتم مدت زمان کارم کمتر از این بود، مثلا ۸ تا ۵ عصر بود تا میتوانستم از بقیه وقتم بیشتر استفاده کنم. ما هیچ تفریحی نداریم و حتی روزهای تعطیل هم سرکار هستیم.
مریم ادامه میدهد: آرزوهایمان هم که هیچگاه برآورده نمیشود. هرچند تلاش میکنم، اما باز هم عقب میافتیم. وقتی کسی نیست من را حمایت کند چطور میتوانم به آرزوهایم برسم. پدرم هم که مدام میگوید فوتبال به چه دردت میخورد، چرا درس میخوانی برو ازدواج کن، اما من قبول نمیکنم و میگویم هنوز زود است که ازدواج کنم.
هر دفعه ۲۰۰ الی ۳۰۰ کیلو در بازار بار جابجا میکنم
در ابتدای ورودی بازار منتظر مشتری میمانیم تا بیاید و خرید کند و بعد از اینکه خرید کرد بار او را برایش با گاری جابجا میکنیم. هر بار روی گاری حدود ۲۰۰ الی ۳۰۰ کیلو و حتی گاهی اوقات ۴۰۰ کیلو جابجا میکنم.
آنقدر جثهاش کوچک است که به نظرم حدود ۷ الی ۸ سال دارد، اما خودش میگوید ۱۲ ساله است و در بازار باربری میکند.
پدرش که از دنیا میرود، مادر دوباره ازدواج میکند، بعد از آن مهران برای زندگی پیش عمویش میرود و حالا چندسالی است که با آنها زندگی میکند، وی در بازار گاری میکشد و بار جابجا میکند از مهران درباره وضعیت شغلیاش و اینکه دوست دارد کار کند یا خیر میپرسم و پاسخ میدهد: هر روز اگر به مدرسه نروم، ساعت ۹ صبح به بازار میروم و اگر مدرسه بروم بعد از اتمام مدرسه به سرکار میروم.
وی ادامه میدهد: در ابتدای ورودی بازار منتظر مشتری میمانیم تا بیاید و خرید کند و بعد از اینکه خرید کرد بار او را برایش با گاری جابجا میکنیم. هر بار روی گاری حدود ۲۰۰ الی ۳۰۰ کیلو و حتیگاهی اوقات ۴۰۰ کیلو جابجا میکنم.
مهران تصریح در پاسخ به این سوال که برخورد مشتریها با او چگونه است و آیا پولش را میدهند میگوید: همان اول با آنها قیمت حمل بار را طی میکنیم و بعد بار را برایشان جابجا میکنم. به طور میانیگن ۲۰ الی ۳۰ هزار تومان برای جابجایی هر بار میگیریم. بعضی روزها که مشتری زیاد باشد حدود ۱۰۰ تا ۱۲۰ هزار تومان در روز کار میکنم.
وی ادامه میدهد: برخورد برخی از مشتریان خیلی خوب است حتی گاهی اوقات انعام میدهند، اما خیلیها مانند نوکر با من برخورد میکنند، من خودم را بار را بر روی گاری میگذارم و جابجا میکنم و وقتی مشتری اینطوری با من برخورد میکند، بسیار ناراحت میشوم.
این کودک ۱۲ ساله در کلاس پنجم ابتدایی مشغول به تحصیل است، از او درباره آروزهایش میپرسم و پاسخ میدهد: هیچ آرزویی ندارم و هرچه خدا برایم بخواهد راضیم، اما دوست دارم درسم را ادامه دهم و اگر بتوانم فوتبالیست شوم، اما اگر نشد در بازار یک مغازه بزنم و در مغازه خودم کار کنم.
درآمدم را برای بدهی و کرایه خانه میدهم
پدرم از وقتی کرونا شد، بیکار است و چون بدهی داریم و نمیتوانیم پول کرایه خانه را بدهیم من کار میکنم. مادر و خواهرم هم در خانه کار میکنند. حتی نمیتوانم برای خودم خرید کنم و چون اجاره خانه بالاست و بدهی داریم. همه درآمد من و مادر و خواهرم برای آن میشود.
یاسر هم نوجوان ۱۶ سالهای است که به عنوان غذابر در یک مغازه در یکی از نقاط جنوبی شهر تهران کار میکند، وی درباره شرایط شغلیاش میگوید: از ساعت ۷ و نیم صبح تا ۸ شب سرکار هستم و فقط روزهای جمعه تعطیلم و حدود ۲ میلیون تومان درآمد دارم.
وی با بیان اینکه صاحبکارش با او رفتار خوبی دارد، میگوید: تا کلاس دوم دبستان درس خواندم و دوباره دارم درس میخوانم.
یاسر تصریح میکند: پدرم از وقتی کرونا شد، بیکار است و چون بدهی داریم و نمیتوانیم پول کرایه خانه را بدهیم من کار میکنم. مادر و خواهرم هم در خانه کار میکنند. حتی نمیتوانم برای خودم خرید کنم و چون اجاره خانه بالاست و بدهی داریم، همه درآمد من و مادر و خواهرم برای آن هزینه میشود.
وی درباره آرزوهایش میگوید: میخواهم کار کنم تا به بچههای یتیم کمک کنم و این کار را خیلی دوست دارم.
دوست دارم فوتبالیست شوم
خانه ما خیلی کوچک است، اصلا خانه نیست؛ یک اتاق بدون حتی آشپزخانه! آنقدر روزها صدای چرخ خیاطی کارگاه میآید که واقعا ماندن در خانه امکان پذیر نیست.
علی کودک کار دیگری است که در یک کارگاه چاپ کار میکند، او در اتاقکی پشت یک کارگاه تولید لباس به همراه مادر و برادرش زندگی میکند. پدرش معتاد بوده و سالها پیش به همراه مادر و برادرش او را ترک میکنند.
وی میگوید: خانه ما خیلی کوچک است، اصلا خانه نیست یک اتاق بدون حتی آشپزخانه! آنقدر روزها صدای چرخ خیاطی کارگاه میآید که واقعا ماندن در خانه امکان پذیر نیست.
علی تصریح میکند: مادرم در یک کارگاه خیاطی کار میکند. من هم در یک کارگاه چاپ، البته اگر مدرسه نداشته باشم، سرکار میروم و اگر مدرسه داشته باشم در خانه میمانم.
به گزارش کیوسک خبر به نقل از ایلنا، وی با بیان اینکه به فوتبال علاقه بسیاری دارد و در مسابقات فوتبال بین مدارس نفر اول شده، خاطرنشان میکند: اگرچه صاحبکارم با من بسیار مهربان است، اما دوست ندارم کار کنم و دوست دارم فوتبالیست شوم، مجبورم برای کمک به مادرم کار کنم. من فوتبال را به شدت دوست دارم و تمام تلاشم را میکنم تا در آینده فوتبالیست شوم.