×

منوی بالا

منوی اصلی

دسترسی سریع

اخبار سایت

اخبار ویژه

امروز : جمعه, ۲ آذر , ۱۴۰۳
چالش‌های توسعه در ایران

ایمان زنگنه، کارشناس اقتصادی
کیوسک خبر ـ در کشور بعد از انقلاب با بیشتر برنامه‌های توسعه احساسی برخورد شده و آنچنان که باید، اقتضای لحاظ محدودیت‌ها برای نویسندگان برنامه‌های مختلف معنایی نداشت و به تعبیری می‌توان گفت؛ گویا آمال و آرزو‌ها بود که بیشتر در نوشتن برنامه‌های توسعه دخیل بود نه لزوما توان، مقدورات و امکانات. در واقع برای مثال می‌گویم وقتی مثلا در برنامه از کاهش تورم سخن گفتیم بیشتر از آن که شرایط علمی و واقعی را مدنظرقرار بدهیم، این آمال و آرزو‌های ما بود که در نگارش برنامه دخیل شده بود. این مساله را به بسیاری موارد دیگر نیز می‌توانید تعمیم دهید. اهدافی نظیر اینکه نرخ بیکاری و نیز تورم تک رقمی شود و یا صادرات افزایش پیدا کند (آن هم با درصد‌های بالا) همین طور در برنامه‌های توسعه نوشته می‌شد بدون اینکه اصلا راهکار دقیق و کارآمدی برای اجرایش درنظر داشته باشیم. در واقع چه مواردی که در اقتصاد مثبت می‌دانستیم و خواهان افزایشش بودیم و چه موارد منفی را به صورت احساسی در برنامه‌های اخیر گنجانده ایم. اینجاست که می‌توان گفت که در حقیقت بین اهداف برنامه و گام‌هایی که برای رسیدن به آن برنامه باید طی می‌شد با واقعیات میدانی اقتصادی ایران، انطباقی مشاهده نمی‌کنید. در واقع یک گسستگی بین واقعیات و انتظارات اقتصادی وجود دارد که در قالب اهداف برنامه تعیین شده است. همین نشان می‌دهد که در حیطه برنامه نویسی همواره یک نگاه آرمانی نسبت به بند‌ها و یا بخش‌ها و فصول برنامه وجود داشته که اتفاقا خیلی انطباقی با محیط واقعی اقتصاد ایران ندارد و در ادامه نیز این آرمان‌ها اجرا نمی‌شود، یعنی در بهترین حالت شاید بتوان گفت کمتر از نیمی از این برنامه‌ها امکان اجرا دارند. اگر به گزارش‌های موجود سازمان‌های ذیربط همچون دیوان محاسبات درباره میزان تحقق برنامه‌های توسعه نیز نگاه کنید، می‌بینید که کمتر از ۴۰ درصد هم اجرا نشده است. در حالی که ما می‌دانیم برنامه باید سندی باشد که برای رسیدن به هدف نهایی، تمام مسیر در این برنامه برای اجرا مشخص شده باشد و این پیوستگی باید چنان باشد که مثلا در این مسیر اگر گام دوم توسط هر نهاد و شخص یا بخشی حذف شود، این طور نیست که بگوییم خب ما یک گام را حذف کردیم و بپریم روی گام بعدی، چون این روند می‌تواند کل برنامه را با شکست مواجه کند. از سوی دیگر باید توجه کرد وقتی که گفته می‌شود ۴۰ درصد برنامه محقق شده است، معنای آن این نیست که لزوما یعنی به ۴۰ درصد اهداف یک برنامه رسیده ایم. این هشدار جدی است که وقتی گفته می‌شود مثلا ۴۰ درصد یک برنامه محقق شده است گاه به معنای آن است که حتی کمتر از ۲۰ درصد از اهداف نیز محقق نشده است. در این باره می‌توان میان درصد اجرای برنامه و میزان تحقق و حصول به اهداف نیز تمایز قایل شد. اتفاق ناگوار دیگری نیز که زیاد در کشور ما رخ می‌دهد مساله تغییر دولت‌ها و برنامه‌های ۵ ساله است. بیشتر مواقع زمانی که دولت جدید مستقر می‌شود به آن دلیل که برنامه را دولت قبلی تهیه کرده است خود را چندان ملزم به اجرای برنامه نمی‌بیند. در واقع در بیشتر مواقع، چون اهداف مدنظرش را دولت مستقر جدید در برنامه خودش تعریف و تببین نکرده است پس تمایل و توافقی برای اجرای برنامه تبیین شده در دولت قبلی نیز ندارد. برای درک مسائل و مقابله درست با آنان باید تحلیل درستی داشته باشیم، اما وقتی این تحلیل و در ادامه تخمین به درستی وجود نداشته باشد و مثلا ما برآورد درستی از تهدید‌های مالی نداشته باشیم شاید برنامه‌هایی که برای مقابله با این تهدید‌ها تعبیه می‌شوند نیز منتج به راهکار درست نشود. توجه کنید برای درک همین موارد باید سابقه برنامه‌های قبلی مرور شود. اگر سابقه برنامه‌های قبلی در روند برنامه نویسی مرور نشود شاید نویسندگان برنامه جدید تصور کنند که باید چرخ را از ابتدا اختراع کنند.
در تنظیم برنامه‌های توسعه باید توجه کرد که این برنامه قرار نیست در یک محیط انتزاعی اجرایی شود بلکه اساسا موفقیت برنامه معطوف به این است که مورد پذیرش عمومی باشد، از نظر سازگاری، با خواست عمومی همپوشانی داشته باشد و حتما رئوس و فصول مهم آن باید امکان طرح عمومی پیدا کند و صاحبنظران راجع به آن صحبت کنند و افرادی که متخصص در آن حوزه هستند حتما بتوانند راجع به برنامه صحبت کنند و حتی اگر برنامه را تایید نیز نکنند حتما امکان دارد که در خلال یک گفتگو میان نویسندگان برنامه و تصمیم گیرندگان درباره آن و صاحب نظران این حوزه، کمک‌هایی برای رفع کاستی‌ها و ناکارآمدی‌های برنامه رخ خواهد داد. پذیرش عمومی یک برنامه برای تحقق اجرای آن دارای اهمیت است و اینکه آسیب نگاه منطقه‌ای باید در مجلس و در زمان بررسی برنامه هفتم توسعه نیز مورد توجه قرار بگیرد که برنامه با نگاه ملی و نه محلی مورد توجه و ارزیابی قرار گرفته شود. این نشان می‌دهد که لزوما و صرف اصرار برای رسیدن به اهداف برای تحقق آن کافی نیست؛ یعنی شاید این اصرار شرط لازم باشد، اما شرط کافی درباره آن محسوب نمی‌شود. یعنی اینکه مثلا در برنامه نوشته شود و یا آرزو شود که در پایان اجرای برنامه مثلا نرخ تورم تک رقمی شود و یا ممنوعیت‌هایی درباره بخشودگی‌های مختلف مالیاتی در برنامه تبیین شود، شاید حتی راهبرد خوبی در برنامه باشد، اما لزوما به آن معنا نیست که قابلیت اجرا نیز وجود دارد یا در نهایت محقق خواهد شد. برای تحقق این موارد باید دید چه راهکار و یا توانی وجود دارد. باید واقعیت‌های اقتصاد ایران در برنامه توسعه در نظر گرفته شود. وقتی که محدودیت منابع وجود دارد و وضعیت در آمدی ما در بحث صادرات و یا بخش تحقق مالیاتی با تزلزل همراه است، پس دولت هم اولین کاری که به ذهنش می‌رسد این است که به چه شکل و چه نوعی از منابع بانک مرکزی استفاده کند. حالا برنامه می‌گوید مستقیم سراغ استقراض از بانک مرکزی نباشید و منابع لازم را از طریق استقراض تامین کنید، دولت هم راه ساده تری را انتخاب می‌کند و روش‌های دور زدن و غیرمستقیم رفتن به سراغ منابع بانک مرکزی را پی می‌گیرد. یا مثلا دولت‌ها گاه به سراغ منابع ارزی که در کشور هنوز محقق نشده یا کنترل و دسترسی به آن برای بازارسازی در اختیار بانک مرکزی نیست می‌روند و حتی بانک مرکزی را وا می‌دارند که ریالِ ارزی را که به صورت دفتری به حساب بانک مرکزی منظور شده را به دولت تحویل بدهند و همین خود باعث افزایش تورم در کشور می‌شود. در واقع به نوعی می‌توان گفت که دولت‌ها در مواقع محدودیت منابع مالی، راهکار مناسب برای دور زدن ممنوعیت‌های ایجاد شده را پیدا می‌کنند. به همین دلیل برای داشتن برنامه مناسب باید نگاه واقع بینانه به واقعیت وجود داشته باشد، چرا که اگر این نگاه واقع بینانه نباشد دولت‌ها دست به ابداعاتی می‌زنند که اتفاقا مثبت نیز نیست و اعوجاجاتی نیز رخ می‌دهد.

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.